سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خیلی دور ، خیلی نزدیک (دوشنبه 85/12/14 ساعت 7:26 صبح)
باز هم آمدی
نه...من آمدم
تو که همیشه هستی
من کجایم؟
دور ازتو؟
نزدیک به تو؟
خیلی دور، خیلی نزدیک؟
شاید هم نزدیک اما پشت به تو!
هستی و دور از چشم من
دور که نه ...پنهان
چشم هایم بسته بود وگرنه تو که بودی
همیشه هستی
حالا که آمدم هم پشت پرده ای
نمی بینمت!
اما تو هنوز هستی
من نمی بینمت
اشکهایم مجال دیدن نمی دهند
گریه می کنم نه به خاطر آنچه با تو شد
به خاطر آنچه با تو کردم
آنچه می کنیم
باتو...
سری که بریدیم
خونی که ریختیم
اشکی که جاری شد
و قلبی که تپید...
مگر نه اینکه همیشه دیر رسیدیم؟!
پس تو را چه سود این تپیدن دل؟
اشک برای چه...؟
می بینم که می کشند تو را
نگاه می کنم
می کشند و نگاه می کنم
می برند و نگاه می کنم
آتش می زنند و نگاه می کنم
تو شعله می کشی نه به اندازه خاکستر
به وسعت پرواز
اما با بالهایی شکسته
پرهایی بسته
و من هنوز نگاه می کنم
فقط نگاه...
تو هنوز زنده ای
هستی
من خودم را پشت اشکهایم مخفی کرده ام
مبادا ببینی دیدنم را
سکوتم را
تو هنوز زنده ای
و هنوز می کشند تو را
پیش چشمهایم
چشمهایمان
هرسال می کشند تو را
هرماه ، هرروز ، هرلحظه
و من فقط نگاه ...
با اشکهایم خودم را تطهیر می کنم
دستان خونی ام را
امسال کجا را مقتل خود انتخاب کرده ای؟
کجا را منظر من؟
به کدامین سو اشک بریزم؟
به کدام جهت قبله سکوت؟
فلسطین؟ لبنان؟ عراق؟ و یا...؟
تو بگو امسال کجایی!
امسال هم می کشند تو را؟!
من فقط نگاه...
و تو... همچنان هستی
کاش من مرده باشم...


غریبانه
بخوان غمگین ترین فریاد که شب میل سحر دارد
زمین از فرط تنهایی شب قرآن بسر دارد
پرنده آشیان خسته شود مصلوب زنگاری
مسیحا پیکرش در خون غریق بال و پر دارد
گیاه غنچه خشکیده دگر سیراب خواهد شد
نگاه آسمان امشب به خون بارش کمر دارد
فلق در صبح تنهایی کجا را خیمه می گیرد
پگاه آسمان شاید هوای در به در دارد
خدا را ای شب از این جا مپیچان زلف و گیسو را
که فردا سوزش خورشید چه فرقی خشک و تر دارد
نگارین آسمانت را بباران ململ آبی
که فردا مرغ پر بسته غریبانه سفر دارد




 
  • بازدیدهای این وبلاگ ?
  • امروز: 3 بازدید
    بازدید دیروز: 0
    کل بازدیدها: 2028 بازدید
  • درباره من
  • اشتراک در خبرنامه
  •